مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

مهرسا دختر رویاها

تولدت مبارک

عکسای آتلیه یکسالگی جوجوی ما البته اینا فایل عکسای شماست که آقای سپاسدار زحمت کشیدن بهمون  دادن هنوز عکسای کار شده رو تحویل نگرفتیم.     ...
30 مهر 1392

دندونای جدید دخملی

وااااییی مامانی دیگه دوران بی دندونیت تموم شد.منکه از همین االان دلم داره برای اون لثه های بی دندون خوشجلت تنگ میشه. گلم تا این لحظه که 3 شهریور هست چهار تا از دندونای قشنگت جوونه زده که مامان فدای اونا بشم. یه چیز جالب تو رشد دندونات اونم اینکه اول دندون جلویی پایینی سمت چپ دراومد و بعد همون سمت بالا و بعد سمت راست پایین و بعد سمت راس بالایی. ترتیب دراومدن دندونات خیلی جالب بود برای همه. عزیزم عکس قشنگ این 4تا دندونت رو برات به زودی میزارم.آخه الان که اینو مینویسم اومدیم آباده خونه عمه مامان البته بدون بابا آخه با بابابزرگ و مامان بزرگ و زندایی زینب اومدیم سفر و به عکس قشنگت دسترسی ندارم. عزیزم تو این سفر از خنکی هوا شما خیلی لذت ...
18 شهريور 1392

آب بازی

دیروز داشتم تو بالکن کارا رو انجام میدادم و شما تو خونه بودی وقتی نوبت به شستن بالکن رسید طاقت نیووردی و سریع خودتو رسوندی پیش من و خودت رو به آب رسوندی و شروع به آب بازی کردی. اینم از عکسای شیطونک من     بقیش ادامه مطلب     فدای اون خنده شیطونت بشم من که داری عشق می کنی با آب بازی         ببین چه حالی میکنه.... قربونت برم مننننننننننن...............   واااایییییی چه اخمی به زهرا کرده داره میگه ولم کن دارم بازی میکنم...         اینم یه روز دیگه که داری آب بازی میکنی     ...
18 شهريور 1392

روزت مبارک

   امیدوارم مثل حنا با مسئولیت مثه کزت صبور مثه ممول مهربون مثه جودی شاد و سر زنده و مثل سیندرلا خوشبخت باشی !   مهرسای نازم .    تو این روز قشنگ وقتشه از روزهای قشنگی که به من هدیه دادی حرف بزنم.. دختر نازم گرچه تو شیطونی و مامان را اذیت می کنی اما صد برابر این خستگی ها بهم امید زندگی کردن میدی ،من با تو هر روز ،روز متفاوتی را شروع می کنم .... عشق کوچولوی مامان من با هر لبخند تو عمر دوباره پیدا می کنم ..... نمی دونم چطور باید عشق مادریم را ابراز کنم .... همه کلمات از مغزم فرار کردن و...... دخترم تا ابد عاشقت خواهم بود.. دوستت دارم.. روزت مبارک.. ...
18 شهريور 1392

یه اولین دیگه

    هووووووووراااااااااااااااا خانمی دیگه داره بزرگ میشه عزیزکم کم کم بدون اینکه متوجه بشیم داری بزرگ میشی.انگار همین دیروز بود که بدنیا اومدی.وای که چقدر داره زود میگذره. دیشب (دوشنبه١٤/٥/٩٢) وقتی داشتم برای کیک دندونیت طرح میدادم متوجه شدم که زهرا(قاسم زاده)داد میزنه که واییییییی مهرسا خودش بدون کمکی ایستاده . وقتی مامانی نیگات کردم دیدم روی پنجه های پاهات ایستادی و دستاتو از هم باز کردی ،خودتم داری میخندی.البته یه کم هم میلرزیدی آخه تعادل نداشتی. میبینی گلم دیگه بزرگ شدی.خانم شدی. راستی گلم این روزا من خیلی گرفتارم اخه دارم برای جشن دندونیت خودمو اماده میکنم. ...
15 مرداد 1392

کارهای جالب خانم طلا

گل دخترم کارات همیشه برای ما جالبه ولی چیزی که این روزا جالبه میگم و هرچیز جالب دیگه که ازت دیدم  مینویسم برات. کارای جدیدت تا الان که ٩ ماه و ٢ روزه هستی: این روزا تا پی پی میکنی سریع میای بغلم و هی میگی بوووووو و من میفهمم شما خرابکاری کردی. تا در خونه باز میشه سریع میدویی طرفش که در بری. تا کسی از در خارج میشه و بای بای میکنه باهات پشت سرش به نشونه اعتراض یه گریه الکی میکنی و سرتو میذاری زمین و نق میزنی. الان ٣ هفته ای میشه که موقعی که خوابی دیگه شما رو پوشک نمیکنم و بیشتر مواقع تا وقتی بیدار نشدی خودت رو خیس نمیکنی. یکی از کارای بدی که میکنی و منم نمیدونم باهاش چکار کنم اینه کهوقتی به سرامیک جلوی آشپزخونه میرسی سرتو...
6 مرداد 1392

اولین دندون

                        انار دونه دونه دختری دارم دردونه قشنگ و مهربونه انار دونه دونه سه چهار روزه که مهرسا گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان مهرسا یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثه طلای سفیده                                               سلام دختر قش...
6 مرداد 1392

خرابکاری مهرسا خانم

به به به به حالا دیگه از دست مهرسا خانم باید همه چیز رو از تو خونه جمع کرد.چند وقت پیش مجبور شدم مبلامون رو جمع کنم بفرستم شیراز آخه شما میرفتی زیر مبلا و گیر میکردی وشروع میکردی گریه کردن.منم برای راحتی خودم و شما همه چیز رو جمع کردم و فرستادم شیراز خونه خاله شکوفه. و اما اولین خرابکاری خانم خانوما: امروز ظهر وقتی داشتم از کلمن آب میریختم توی لیوان شما دیدی.و اینکه من کلمن رو گذاشتم زمین یک لحظه رفتم آشپزخونه و وقتی برگشتم دیدم شما شیر کلمن رو باز کردی و خودت داری از آبی که ریخته نهایت لذت رو میبری. تا من کلمن رو برداشتم و اومدم سراغ خشک کردن سرامیکا شما لیوان رو برداشتی و زدی زمین و شکوندی و خودت هم غرق خوشحالی و خند...
4 مرداد 1392

اولین شب بدون بابا و مامان

روز جمعه ١٤ تیرماه عمو ناصر رو برای رفتن خونه نامزدش همراهی کردیم و باهاش رفتیم شیراز. بابایی دوشنبه برگشت اشکنان و ما موندگار شدیم. روز چهارشنبه بعد از ناهار مامانی درد آپاندیس گرفتم و مجبور شدم برم بیمارستان و شما تنها موندید وای که چقد برات گریه کردم و دلم برات میسوخت که تنهایی باید چکار کنی و بجز خودم هم با کسی راحت نبودی و گریه میکردی. شب که بیمارستان بودم شما پیش عمو و عمه بودی و عمو امین با مامان بزرگ تا صبح شما رو تاب تاب میدادن و شما ناآروم بودی.واقعا عمو امین خیلی کمک کرده بود تا شما آروم بشی ، میگفتن ٤ صبح تونسته بودن شما رو بخوابونن. مامان بزرگ میگفت تو این ٢ روز تا لباسات کثیف میشد و از تنت در می اووردن  آیدا (دخ...
1 مرداد 1392