مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

مهرسا دختر رویاها

حلقه

  هووووووراااااااااا حلقههه         مهرسای نازم 2هفته ای میشه که دیگه کامل درست کردن حلقه رو یاد گرفتی وقتی حلقه ای رو اشتباهی میذاری نگاه به ما میکنی و میگی اووووووووه ه ه ه ه ه ولی کامل درست میکنی و بعدش برای خودت دست میزنی و ماهم کلی تشویقت میکنیم.      وقتی هم کارت تموم میشه اینجوری حلقه ها رو دستت میکنی و کلی ذوق میکنی                                ...
5 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

    بیست اسفند دایی مجید با زندایی و داداش حسین اومدن خونمون و همگی باهم رفتیم پارسیان و شب هم لب دریا خوابیدیم و جمعه هم برگشتیم ،و توی راه برگشت که از منطقه سرکوه لامرد رد میشدیم چند جا ایستادیم و این عکسا رو ازت گرفتیم . اون منطقه پر از گل شده بود و شما وقتی دیدیشون کلی ذوق زده شده بودی و همش میگفتی ماما دل (یعنی مامان گل)                       ...
5 ارديبهشت 1393

عیدت مبارک

  دلت آبي تر از دريا عزيزم                        به كامت گردش دنيا عزيزم   الهي دائما چون گل بخندي                       بهارانت خوش و زيبا عزيزم              سال نو مبارک دختر نازم، دخترکم امسال بابایی سعی داشتن  که  عید برای من و شما مثل پارسال نشه و بهمون خوش بگذره که واقعا هم همینطور شد. امسال عید کامل شیراز بودیم خون...
15 فروردين 1393

تولد زنبوری مهرسا کوچولو

اوووووففففففففففففففففففففففففففف بالاخره برای جوجو کوچولو تولد گرفتیم،عزیزم روز جشنت جمعه سوم  آبان بود که چون خودمون اشکنان بودیم برات خونه خاله شکوفه جشن گرفتیم.جشن خوبی بود کلی زدیم و رقصیدیم.به منکه خیلی خوش گذشت. شما هم دختر خیلی خوبی بودی و اصلا مامانی رو اذیت نکردی.        .                 عزیزم خیلی خوابم گرفته فردا بقیه عکسای روز جشن رو میذارم برات.شبت خوش. مهرسای گلم عشق مامان تولدت مبارک. عزیزم روز جشنت سرم خیلی شلوغ بود آخه روز قبلش هم عروسی پسرخاله مامان بود و روز جمعه برای شما جشن گرفتیم. منو ...
2 بهمن 1392

جا افتاده ها

خوشکل مامان یه عالمه عکس داری که دوس دارم برات بذارم ولی از بین اونا دوس داشتم اینا رو برات بذارم فکر کنم تو هم دوسشون داشته باشی.     اینجا مامان تصمیم گرفتم موهاتو یکم مرتب کنم که اولین بار  موهاتو کوتاه کردم. قربون اون نشستنت برم من.ببین چه نازم نشسته      آرایشگر کوچولوی مامانشه،قربونش برم     یه سینی بزرگ داریم اووردیش تو سالن (البته از ما خواستی که بیاریمش) رفتی نشستی توش و کلی کیف کردی           روز عاشورا 23 آبان نذری داشتیم که زحمتش افتاد گردن مامان جون و برامون پختن و بابایی زحمت کشیدن بردن برای م...
18 آذر 1392

تولد بابایی

اي تنها دليل رد كردن هر دليل و اي تنها بهانه ي آوردن هر بهانه ديوانه ي مهرباني تؤام…. اي بهترين چه خوب شد كه به دنيا آمدي و چه خوبتر شد كه دنياي من شدي پس براي من بمان و بدان كه تو تنها بهانه براي بودني تولدت مبارك   عزیزم یکشنبه ١٠ آذر تولد بابایی بود و ما شب قبلش براش تولد گرفتیم یه تولد سه نفره. بابا جونم تولدت مبارک مرسی از اینکه پیش مایی.                     ...
17 آذر 1392

باغ ارم

هفته پیش عمو بهادر اومد خونمون و موقع برگشت ما هم باهاش همسفر شدیم و رفتیم شیراز تا بابایی پنجشنبه بیاد دنبالمون. این سری هم شیراز رفتنمون خوب نشد آخه شما مریض شدی و اسهال استفراغ گرفتی،ولی خدارو شکر چون زود رفتیم دکتر جلوی استفراغت رو گرفتیم ولی تا وقتی که بابا بیاد حال شما خیلی بد بود،ولی وقتی بابا و عمو امین رو دیدی گل از گلت شکفت و حالت روبه راه شد. بابایی هم روز جمعه صبح مارو برد باغ ارم که واقعا دیدنی بود،درختا پاییز یه رنگ خیلی قشنگی به خودشون گرفته بودن و برگ ریزان قشنگی داشت و شما هم کلی با برگا حال میکردی و شیطون شده بودی چنتایی عکس از اونجا برات میذارم.   اول یه عکس از یه صحنه باغ بذارم برات لذت ببری.   ...
17 آذر 1392

جشن دندونی مهرسا خانم

بالاخره بعد از کلی دردسر جشن دندونیت برگزار شد . یه روز قبل از عید فطر یعنی پنجشنبه اومدیم شیراز . قبلش خاله شکوفه همه وسایلهای لازم رو خریده بود و من از خرید موادغذایی راحت بودم. روزجمعه خاله شکوفه با علی و عرفان و زندایی زینب اومدن خونه ی مامان جون و همه با کمک همدیگه کارها رو انجام دادیم البته عرفان و زندایی فقط می خوردن!!!!     کارها اونقدر که میخواستم خوب پیش نرفت و اون کارایی که مدنظرم بود خیلی هاش انجام نشد ولی خدا رو شکر تموم شد. شما  هم اصلا اذیتم نکردی و دختر خوبی بودی فربونت برم. آش دندونیتم مامان جون درست کرد که دستش درد نکنه خیلی خوشمزه شده بود. عزیزم جون خونه خودمون ...
30 آبان 1392

لحظه تولد

  دخترم تولدت مبارک تولدت مبارک دخترم، عزيزم، فرشته كوچك من ... به تو كه مي نگرم، همه زيبايي دنيا را، هر آنچه وصف شدني و هر آنچه توصيف ناپذير است را، يكجا مي بينم... در يكايك لحظه هاي بودنم، برايت سلامتي، شادماني، موفقيت و سربلندي آرزو ميكنم. دوستت مي دارم بيش از آنكه در حجم انديشه ها بگنجد، از خدا ميخواهم ياري ام كند در اين امر خطير، تا به تو بهترين ها را بياموزم و تو را هم آن سان كه شايسته بهترينها هستي پرورش دهم... پروردگارا، مهربانا! زيباترين و برترين هديه عمرم را تو به من دادي، آنرا بر من ببخش و همراهم باش تا رساندن فرشته من بر اوج قله هاي موفقيت و نشاندن شاهين بخت و اقبال بر شانه هاي ظريف و كوچكش.... دختر...
30 مهر 1392

اولین سرماخوردگی

گلم منو بابایی خیلی مراقب بودیم که شما سرما نخوری مخصوصا بابا خیلی حساس بود و تا متوجه میشد کسی سرما خورده شما رو از اونجا دور میکرد. ولی ایندفعه نمیدونم فکر کنم بی احتیاطی از من بود که این مریضی اومد سراغت و ما کلی ناراحت شدیم. هفته پیش به خاطر عید قربان رفتیم شیراز آخه بابابزرگ قربونی داشتن بقیه بچه ها هم همه سرماخورده بودن و همین باعث شد که شما هم برای اولین بار مریض بشی و ما مجبور شدیم ببریمت دکتر. دخترم سعی کن زودتر تا روز جشن تولدت خوب بشی. آخه تو که نمیدونی چقدر منو بابایی برای روز جشنت برنامه ریزی کردیم تا این روز قشنگ برات به یادگار بمونه و همیشه یادت باشه که ما دوست داریم و حاضریم برات هرکاری که از دستمون میاد انجام بدیم. ...
30 مهر 1392