مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

مهرسا دختر رویاها

پازل

دو ماهی میشه که کامل میتونی پازلت رو درست کنی خیلی هم دوستشون داری. موقعی که مشغول کاری دستتو اینقدر چرخ میدی تا قطعه سر جاش قرار بگیره.           ...
14 ارديبهشت 1393

دریا

آبان ماه با زندایی زینب رفتیم بندر پارسیان که عکساش رو الان برات میذارم.           اینجا هم یه آقای ماهیگیری بود که منتظر بود شب بشه بره توری که انداخته بود بیاره ما هم قایقش رو بردیم تو دریا و به زور پارو زدیم شما هم اینجا تو ساحل باهاش عکس گرفتی.         ...
12 ارديبهشت 1393

شب یلدا

شب یلدات مبارک عزیزم امسال یلدا بازم ما اشکنان بودیم.یلدایی که به تنهایی قرار بود بگذرونم،از چند روز قبل قرار بود برای جمع سه نفرمون سفره یلدا داشته باشیم.اونروز بابا تا ساعت 5 سر کار بود و خسته برگشت.وقتی دید منم دل و دماغ هیچی ندارم و دپرسم با وجود خستگیش کلی برامون زد و رقصید تا ما شاد شدیم و انرژی گرفتیم. اول قرار بود تنها باشیم ولی بعدش به خاله سلمی زنگ زدم اونا هم شب اومدن خونمون و عمو محمد کلی سر حالمون اوورد با انرژی زیادش و کلا خیلی بهمون خوش گذشت.   فال حافظ هم گرفتیم که این غزل زیبا از خواجه اومد و منم برات گذاشتم.             و حالا نوبت عکسای یلدایی    ...
5 ارديبهشت 1393

عید قربان

عزیزم میدونم خیلی دیر به دیر میام سراغ وبلاگت ولی خوب چکار کنم وقت نمیشه(ولی وقتی هم میام همه چیزو یک جا وکامل مینویسم برات) ،میدونم جای این پست اینجا نیست ولی خوب چه کار کنیم ماهی رو هر وقت از آب بگیریم تازست تا چشم باز کردم و یادم میاد عید قربان بابابزرگ همیشه قربونی داره و سال گذشته یعنی 91 شما تازه چند روز بود که به دنیا اومده بودی و مامهمون بابابزرگ بودیم و کلی به منکه چند روز بود از خونه بیرون نرفته بودم خوش گذشت. امسال هم 24 مهر 92 مصادف بود با عید قربان که رفتیم شیراز. عکسای هر دو سال رو برات میذارم و سعی میکنم اگه عمری باقی بود عکسای سالهای بعد رو هم توی همین پست بذارم.   اول عکسای سال 91   دخترک گلم که ...
5 ارديبهشت 1393

یه اولین دیگه

وای وقتی که حرکات قشنگت رو میبینم دوست دارم همونجا بخورمت،الهی من قربون ذوق کردنات برم مامان قشنگم،دخترک نازم... وقتی که برای اولین بار درک کردی و حس کردی که کفش چیه خیلی باحال بود،هر چند هنوز راه نمیرفتی ولی خوب نازکردن و دل ما رو آب کردن که بلد بودی. وای که چقدر کفشت رو ناز میکردی و نگاش میکردی.این کفشت رو وقتی سیسمونی برات میخریدیم عمه معصومه انتخاب کرد و ماهم خریدیم و حالا جیگر مامان ازش لذت میبره.     ببین چطوری داری بهشون نگاه میکنی و دست میکشی بهشون،قربون اون اداهای قشنگت برم ممممنننننننن       بهههههههههه         مطمینم اینجا هی دست میکشی بهشون و...
5 ارديبهشت 1393

اولین نقاشی

از وقتی مدرسه ها باز شده زهرا هر روز میاد بالا و من کمکش میکنم.آخه زهرا تازه رفته کلاس اول و نیاز به کمک داره و کسی تو خونشون نمیتونه کمکش کنه. شما هم وقتی میبینی مامان با زهرا کار میکنم پا به پای ما همه چیز رو تکرار میکنی.یه روز که حواسمون نبود مدادرنگی زهرا رو برداشتی و توی دفترش نقاشی کشیدی و بعد از این جریان من برات دفتر نقاشی و مدادرنگ خریدم. اینم عکس اولین نقاشی پیکاسوی ما.     اینم اولین دفتر نقاشی و مداد رنگ نقاش کوشولوی ما.   ...
5 ارديبهشت 1393