عید قربان
عزیزم میدونم خیلی دیر به دیر میام سراغ وبلاگت ولی خوب چکار کنم وقت نمیشه(ولی وقتی هم میام همه چیزو یک جا وکامل مینویسم برات) ،میدونم جای این پست اینجا نیست ولی خوب چه کار کنیم ماهی رو هر وقت از آب بگیریم تازست
تا چشم باز کردم و یادم میاد عید قربان بابابزرگ همیشه قربونی داره و سال گذشته یعنی 91 شما تازه چند روز بود که به دنیا اومده بودی و مامهمون بابابزرگ بودیم و کلی به منکه چند روز بود از خونه بیرون نرفته بودم خوش گذشت.
امسال هم 24 مهر 92 مصادف بود با عید قربان که رفتیم شیراز.
عکسای هر دو سال رو برات میذارم و سعی میکنم اگه عمری باقی بود عکسای سالهای بعد رو هم توی همین پست بذارم.
اول عکسای سال 91
دخترک گلم که بغل بابابزرگش کنار ببعی عکس انداخته
نمیدونم چه رسمیه ولی همیشه از خون ببعی که کشته میشه روی پیشونی بچه ها مثل هندیا اثر میذارن که شما هم از این قاعده مستثنی نبودی و چقدر هم بهت میاد.
واینم داداش سینا و آبجی روژان
خوب و حالا عید 92
دخترکم با ببعی 92
اینم جیگر مامان با خال هندیش
و اینم عشق مامان با داداش علی و داداش عرفان و داداش سینا وآبجی روژان. جای داداش حسین خالیه هیچوقت نمیاد عکس بگیره هرچند امسال سرماخورده بود اصلا خونه بابابزرگ نیومدن.
اینم یه عکس دیگه از شما