مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

مهرسا دختر رویاها

یک ماهگی

1392/4/31 14:31
نویسنده : مامان بنفشه
292 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

یک ماهگی

عزیز دل مامان ما مجبور شدیم تقریبا 20 روز رو شیراز خونه مامان جون موندیم تا هر دومون یکم جون بگیریم و بعدش بریم پیش بابایی،بگذریم که تو این 20 روز من چقدر داغون و کلافه و بی حوصله شدم ولی خوب این نیز بگذرد و گذشت. و ما بعد از 20 روز با همراهی مامان بزرگ رفتیم اشکنان.

شیراز که بودیم هوا رو به سردی بودولی وای از هوای اشکنان که گرم بود و شرجی و از ترس مریضی شما جریت نمیکردیم نه پنکه روشن کنیم نه کولر گازی و اینم یکی از بزرگترین مشکلات بود.

مامان بزرگ 3 روز پیشمون موند و برگشت شیراز.و ما تنها موندیم

ولی خوب خدا رو شکر من خودم به تنهایی از عهده کارا برمی اومدم و مشکلی نداشتم هر چند شما دختر گل هم دختر خوب و آرومی بودی و باهات مشکل زیادی نداشتم

فقط عصرا که کولیک میاومد سراغت یکم بد عنق میشدی ولی اونم قابل تحمل بود.

یکی از بزرگترین مشکلاتم با شما این بود که خیلی بالا میاووردی.به محض اینکه شیر میخوردی هرچی خورده بودی بالا میاووردی.این حالت اونقدر شدید بود که از دماغتم شیر میومد بیرون.من روزی 10 بار لباس عوض میکردم.

عزیزم 30 ابان ماه 1391 برای چک کردن قد و وزنت به بهداشت اشکنان رفتیم و همونجا تشکیل پرونده دادیم.

وزن شما:3900

قد شما:55   بود.که همه میگفتن هنوز خیلی کوچولوییناراحتگریه

 

اینم از عکسای دخملی ،البته در ادامه مطلبقلبفرشته

 

 

 

 

 

لحظه خروجت از اتاق عمل

 

اولین عکس از مهرسا

 

اینم یه عکس دیگه

لحظه ای که وارد خونه شدی البته خونه مامان جون

خوش اومدی به خونه

 

 

ببین مامان بزرگ چه بلایی سرت اوورده

 

خانمی بسته بندی میشود

ببین چه ناز خوابیدی

این لباستو خاله شکوفه بهت هدیه داد منم تنت کردم مثل پسرا شدی،ولی ناز شدی

تو این لباس عین پسرا شدی

 

عزیزم چند روز بعد از به دنیا اومدنت عید قربان بود و بابابزرگ مثل همیشه ببعی قربانی کرد و ماهم رفتیم.

بابابزرگ برای دخترم طبق رسم و رسوم مثل هندیا بین ابروهات خون کشید.

 

عید قربان خونه بابا بزرگ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)