مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

مهرسا دختر رویاها

نه ماهگی

        نهمین ماه تولد شما وزن شما:٨٠٠/٦ قد شما:٦٩ عزیزم من و شما یک تیر با مامان جون و بقیه رفتیم بندرعباس تا بابا روز دوشنبه که نیمه شعبان بود به ما ملحق بشه،قبل از اینکه بریم بندر عباس شما خیلی ناآروم بودی و بیقراری میکردی ولی اونجا که رسیدیم دختر خوبی بودی انگار آب و هوای بندرعباس رو دوست داشتی.           عاشق تاب بازی هستی ببین چطوری تاب آقا ساشا رو سوار شدی و پایینم نمیای         میخوام از اولین عروسی برات بگم که بعد از به دنیا اومدن شما رفتیم،از قبلش دلمو کلی صابون زده بودم که میرم عروسی و خستگی این چند ماه از تنم در میره و یه...
31 تير 1392

یک ماهگی

        یک ماهگی عزیز دل مامان ما مجبور شدیم تقریبا 20 روز رو شیراز خونه مامان جون موندیم تا هر دومون یکم جون بگیریم و بعدش بریم پیش بابایی،بگذریم که تو این 20 روز من چقدر داغون و کلافه و بی حوصله شدم ولی خوب این نیز بگذرد و گذشت. و ما بعد از 20 روز با همراهی مامان بزرگ رفتیم اشکنان. شیراز که بودیم هوا رو به سردی بودولی وای از هوای اشکنان که گرم بود و شرجی و از ترس مریضی شما جریت نمیکردیم نه پنکه روشن کنیم نه کولر گازی و اینم یکی از بزرگترین مشکلات بود. مامان بزرگ 3 روز پیشمون موند و برگشت شیراز.و ما تنها موندیم ولی خوب خدا رو شکر من خودم به تنهایی از عهده کارا برمی اومدم و مشکلی نداشتم هر چند شما دختر گل...
31 تير 1392

تلاش مهرسا خانم

عمو امین این عکسای جالب رو ازت گرفت، وقتی داشتی تلاش میکردی تا به قطعات حلقه هوشت برسی           ادامه عکسا یادتون نره         واااای چه حلقه های قشنگی ،ولی چرا گذاشتنش اینجا برم بر دارم       آها کم کم دارم میرسم ....       یکم دیگه مونده...     تقزیباااا رسیدم         آخ جون ببین عمو دارم موفق میشم       هوووووووووووووووووووورااااااااااااااااااااااا دیدید تونستم... پس کو جایزه من؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!     ...
29 تير 1392

مهرسای شکمو

یه روز منو بابایی شما رو راحت گذاشتیم تا خودت غذات رو بخوری. همش دستتو میزدی توی ظرف عذات و میکشیدی به دهنت،مثلا داشتی غذا میخوردی. بابا هم کلی ذو ق کرد و یه کاسه ماست گذاشت جلوت و شما این بلا رو سر خودت آووردی.         بقیه عکسا رو ادامه مطلب میذارم                       ببین چه ذوقی هم میکنه ناقلا          ...
29 تير 1392

هشت ماهگی

هشتمین ماه تولد گل دختر وزن شما:750/6 قد شما:67  عزیز مامان خیلی بامزه شدیوعاشق باباییت هستی و تا بابایی از سر کار میاد براش دست و پا میزنی که بری بغلش. دیگه عادت کردی که عصرها حتما بری بیرون،ددری شدی دیگه چه میشه کرد،من خودمم از خدامه که عصرا برم بیرون تورو بهونه میکنم و سه تایی میریم دور میزنیم. عاشق دالی کردنی خودتم همش همکاری میکنی و دالی بازی میکنی و کلی قهقهه میزنی و از خنده غش میکنی. الههی فدات بشم از بس شیطون شدی میری پشت در اتاق درو باز میکنی و پشپ درو سرک میکشی و دالی بازی میکنی. وقتی پی پی میکنی از خودت صدا در میاری و اه اه اه اه میکنی و من میفهمم شما پی پی کردی. وای عزیز دلم این روزا من و باایی هردو...
29 تير 1392

دریا

عزیزم بابایی هر وقت که بتونه مارو میبره دریا.آخه ما با دریای خلیج فارس یک ساعت فاصله داریم،هم میتونیم پارسیان بریم هم عسلویه هم مقام و هرجای دیگه. شما تاحالا عسلویه،لنگه،قشم،کنگان،پارسیان،مقام،خمیر و ....رفتی. من از بین تمام این سفرهات عکسای روز پدر یعنی روز جمعه 3 خرداد سال 1392 که به همراه خانواده قاسم زاده رفتیم بندر نخیلو، ساحل شنی که متعلق به شرکت نفت بود و خیلی قشنگ بود رو برات میذارم.       بقیه عکسهای قشنگت رو ادامه مطلب میذارم.                        ای جانم ببین چه قایق سواری...
8 تير 1392

شش ماهگی

ششمین ماه تولد شما گلم وزن شما:٦/١٠٠ قد شما:٦٤ گلم از وقتی غذا خوردن رو شروع کردی خیلی بد میخوابی و شبا همش آه و ناله میکنی،خیلی مظلوم شدی. چند روز اول حدود ساعت 2 شب میخوابیدی ولی کم کم به همون روال عادی برگشتی و بین 11تا 12 میخوابیدی ولی با یه عالمه بیقراری. بعد از فرنی حریره بادوم هم بهت میدادم و بعد از 2 تا 3 هفته هم فرنی هم حریره و هم سوپ هم سرلاک و هم کسترد میخوردی و بین اینا از سوپ و کسترد خیلی خوشت میاومد. این روزا عاشق کرم رنگیت هستی و دوست داری همش باهاش بازی کنی و یا بخوریش. عاشق جیغ زدنی و توقع داری ماهم پا به پات جیغ بزنیم و جواب جیغات رو بدیم.     اینم عکس دختری با کرم رنگیش که خیلی دوس...
2 تير 1392

سه ماهگی

  سومین ماه تولد وزن شما:5200 قد شما:60 داری کم کم شیطون میشی وقتی شیر میخوری یه مک که میزنی اطرافت رو چک میکنی دوباره یه مک دیگه و اونقدر کم شیر میخوری که حرص مامانی رو در میاری. این روزا همش اغغووو و بووووو میگی وقتی بابایی برات داد میزنه و مگه اااااا شما هم باهاش تکرار میکنی و جیغ میزنی خلاصه اینکه کلی شیطون شدی   عکسات رو ادامه مطلب میذارم عزیزکم   این عکس اولین پیک نیک 3نفرمون بود که اومدیم اطراف اشکنان نشستیم .       اینم دخملی با باباییش   اینم دخملی که انگار آفتاب اذیتش میکنه   نمیدونم چرا همه عکسات فقط با این یه لباسه اینم شانسیه دیگه چه...
26 خرداد 1392